-
پدر
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 16:51
روی تمامِ صورتی هایم تور مشکی می اندازند... پدر... اسبِ خیالیمان رم کرده است دکتری آن طرف تر به من سیاستِ غلیظ تزریق می کند امروز تمامِ نقاشی هایم اشک می ریزند من مانده ام و عکسی که تو را گرفت خاک بلعید ، مردی که کوه را در جیب می رفت لبخند هایم روی زمین ریخت نبودت را به جا می آورم درد بر جمله می دوانی درد... در دست...
-
گاو
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 16:45
نمیدانم در کدامین پس کوچه ی سیاست صداقتِ احمقانه ام محسور است پر باز میکنی تا تمامِ نبودن ها تا او ترینِ این شبها شود سایه اش بوی تو را میدهد او که با من است هیچ گاوی ما نمیگوید رها ط
-
درد
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 15:30
تنم اعتماد نمیکند به مردی که با قدمهایم هرزه میشود من مانده ام و پاشنه های کار هر روز خفاش پشت دیوار اشک میریزد باز روی شانه هایم فرشته ها شعر میگویند به دردِ من نخوردی!! دردِ تو به من خورده است رها ط
-
پدر
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 00:50
دمار از جانِ دستانم در آورد فرا فکن این ابهامِ عافیت سوز بودن هایم را ترگونه می کند ، نبودن های ناقصت امیرِ لحظه هایم ، الفِ قدمهایت بوی نرگس میدهد رها ط
-
مرد بارانی
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 00:42
مردِ بارانیِ من عینکِ دودی ات را بردار آسمان ابریست گناهی ندارم ، خورشیدِ نقاشی ها بودن انتخابِ من نبود رها ط
-
قتل
شنبه 24 دیماه سال 1390 02:37
کفشهایت با تنم درگیر میشود دروغهایت جیغ میکشند و (ما) نیازِ مکررِ من افکارم خش برداشته صبر تیک میگیرد استدلال میکنم ویرگول ها رفته گر جارو میکند منطق را خورده های دلم می بارد دوست دارد بوی ترِ خاک را چشمانت لاشه ی حقیقت را دورت می اندازم لبریز از تهی ، وداع را شلیک میکنی رها ط
-
کاسب
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 22:18
فصل مابینِ قوسِ مردانه ی گردنت تا عطرِ زنانه ی موهایم دراز کشیده است لذت ها می بَرَد نبودن ها را سیاستم را ، با یک لیوان چای به خوردش میدهم کاسب نیست سایه ات را ، نمی فروشد رها ط
-
مسخ
جمعه 16 دیماه سال 1390 00:56
سکوت زنی که در ابهامات آبتنی میکند و حجی میکند نت های تنهایی با گوشهایی که از نشنیدن بیزار است پس میزند شوره ها را با دستانِ بلند پروازی که آرزو داشت از پیله ی دورت برایت شال گردن ببافد رها ط
-
چشمهایش
جمعه 16 دیماه سال 1390 00:48
مسخ میشوم میخندی ، میروی شعرهایم میمیرند... گل می برم بر مزارشان باران میشود زنانگی ام فنا می دهد خورشید را تیره می پوشد شب و روزم به رنگ چشمانت، به همان سیاهی چ ش م ه ا ی ت متولد می کند.... جنون را... ابهام میکند ... افعال را... میگردیم من، زمین، زمان دوم شخص مفردی را که مسروقه بود و چشمان سیاهی که سابقه ی ظهور...
-
تلخ
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 14:12
در اوج مردانگی فنجانِ قهوه به دست و لبخندی بر لب قدم میزنی در افکارم تلخ و خاموش... رها ط
-
رها
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 14:08
شانه های کوچکش، مواجه با بزرگ غمها چشمانِ بی آمیغش، اشک آلود و حیران پاهایش جلوتر از موعود، فرجام کهنگی ها در متاعش ، رخنه در آینه محبوس است رهایش..... رها ط
-
واهی
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 13:51
سیاه پوش و سپید روی بود... اهریمن ِ کوچکی که هرشب فرشتگی را بیراه میگفت و صباح طعمه هایش را عاشق بود... رها ط پ ن > واهی: سست
-
پاکباز
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 13:42
بی نیاز و کذاب بر می گزیند مرا ، دستانت افگار دلم را تصرف میکند ، نزدیک به دور شدن و من مواجه با چشمانی عقل دزد که اکراه میتراود بی عصیان و معشوق وار لایق ِ غدر ؟ کیست که روایت میکند آبگون مهرت را ؟ بموازاتِ گیتی اشک میتراود چشمانِ پاکبازم ... رها ط
-
ورشکست
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 13:23
وقتی چشمانم چهارقد اشک سر میکرد مادرم کاکل آه را شانه زنان میگفت: ورشکست شود آنکه متعجب است و گریان رها ط
-
فوطه
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 13:19
چه کسی ثانیه ها را شلیک میکرد ؟... چه کسی ساعت را هراسان ؟ آندم که تقدیرم آراسته و خندان به ما خیره... چه کسی تاراند حلاوت را ؟؟ کو مرکوبت را توسنی ؟ حریرِ دستانت فوطه ی کدامین شه ؟ چه کسی مرا در صرف فعل ، ماضیِ بعید ؟ رها ط
-
سوپ
جمعه 25 آذرماه سال 1390 23:29
نیستی خواب هایم میخارد چشمهایم عطسه میکند جادوگر قصه ها برایم سوپ درست میکند رها ط
-
فرشته ها
جمعه 25 آذرماه سال 1390 23:20
بالهایم را جا میگذارم امشب با تو بی انتها هرزگی را ، گذران فردا ها را ، مجالی نیست خورشید تار عنکبوت زده است این آخرین صفحه ی دفتر مشق کثیف زمانه است با مدادی بی نوک و پاک کن های سیاه در آخرین خط مینویسم فرشته ها وجود ندارند... رها ط
-
قبای عشق
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 23:20
جفاها را آسیاب و در دل میریزم عینکِ مبادا را بر طاقچه و عصای انتظار را بر زمین از در درآمدی ، قبای عشق در دست رهاط
-
غمان آمیغ
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 23:15
خوشا حوا و آدم را خوشا تبعیدِ از پردیس به جرمِ سیبِ بوسیده غمان آمیغ شد مارا در آن هنگامِبی جرمی که حتی دوزخ از ما روی برگرداند رها ط
-
مجنون
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 19:24
مجنون را که گفتا روزگاری تو مو می بینی و من پیچش مو گرش ده سال لیلی را کناری نه مو می دیدی و نه پیچش مو بود مجنون من ، من را کناری نداند عشق ، پیچش، مو و ابرو گرش کاری بر آید در جواری نباشد کار را با من کناری همی خندان رود بر سوی آن کو رها ط
-
عام
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 16:55
من ، زنی که در عمق ِ تفاوتها آبتنی میکند و دستانِ تو ، بدنبال ِ عام رها ط
-
آینه
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 08:36
کس ندانست تقدیرِ این آهوی گریان در بیشه ی چشمانت رهاط
-
مردِ خاکستری
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 06:56
سر بر گریبانِ سایه ات میگذارم٬ خورشیدِ نقاشی ها خاکستری میشود... رها ط
-
گنجشکک
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 22:17
بی گناه بود شبی که از تاریکی می گریخت تهی ماند آغوشِ ماهِ عاشق ِ خورشید و محزون گنجشکک لال در شفق... رها ط
-
در راه
شنبه 6 آذرماه سال 1389 07:25
از شیار قبای شب خورشید را میبیند این چشمان بارانی چتر مژگانت کجاست ؟ که دوید ن و نرسیدن ؟ رها ط
-
سگِ ولگرد
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 21:08
سگِ میش رنگِ چشمانش، ولگرد شده بود طنینِ صدایش فریاد و زیبایی ها... آه...!
-
گریان
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 21:04
آنگاه که حامی ترین دستها درد دلهایم را بر دهانم کوبید لرزان ترین اشکها ازآنِ گریان ترین بانوی زمین شد... رهاط
-
تیره...
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 21:54
انبوهِ معصومیّت ، نصیبِ باد ... آن روز ها، رگِ برجسته ی دستانش بوی تَن میداد خورشید معنی اش فرق کرده بود نور ها را بلعیده ، و غم میتراوید... رها ط
-
بانوی شاعر
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 23:38
تو در عجبی... نوازشِ قلم ،بر کاغذ ها بی فرجام ... هراس از من ؟ چه سود ؟ من ، تا آخرِ هر کاغذ شعر در آستین دارم.... رها ط
-
غم
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 00:48
ز نگاهت پیداست که غَمَت پابرجاست ز دلم غم جاریست که دِلَت با غمهاست رها ط