نیستی
خواب هایم میخارد
چشمهایم عطسه میکند
جادوگر قصه ها
برایم سوپ درست میکند
رها ط
بالهایم را جا میگذارم
امشب با تو بی انتها هرزگی را ، گذران
فردا ها را ، مجالی نیست خورشید تار عنکبوت زده است
این آخرین صفحه ی دفتر مشق کثیف زمانه است
با مدادی بی نوک
و پاک کن های سیاه
در آخرین خط مینویسم
فرشته ها وجود ندارند...