سر انجام...
تو در من سرازیر شدی...
آسمان شمع های کوچکش را خاموش
و ماه را در آغوش گرفت
نفسهایت گوش مرا ذوب
و شعرها در من هجوم...
سکوت چشمانت را فریاد میزنم
گنجشک ها هم نواز منند
درختان غوغا میکنند و موهایم...
شکوفه میدهد
تو لبخند میزنی...
لبخندت را فریاد
فریاد
فریاد...
بلند تر از عدم...
خورشید هراسان و خواب زده
جویای علت و
معلولها
روی یک نیلوفر آبی
بخواب رفته اند...
رها ط
قلم گنگ از بغض
گنجشکها قربانیِ باد
دستان ظریفت ربوده
تنم در رأس طوفان است
تو.... کجایی؟؟...
رها ط