روی تمامِ صورتی هایم تور مشکی می اندازند...
پدر...
اسبِ خیالیمان رم کرده است
دکتری آن طرف تر به من سیاستِ غلیظ تزریق می کند
امروز تمامِ نقاشی هایم اشک می ریزند
من مانده ام و عکسی که تو را گرفت
خاک بلعید ، مردی که کوه را در جیب می رفت
لبخند هایم روی زمین ریخت
نبودت را به جا می آورم
درد بر جمله می دوانی درد...
در دست های تو از دست می داد رنگش را غم
رها ط
و من تو را گریه کرده ام
هر بامداد که گوشه ی چشمم بر خالی دریچه ات خیره می شود،
هر شامگاه که خاموش اتاقت را چکیده ام
من تو را گریه کرده ام
.
////
الهی مادر برات بمیره عزیزکم ...
در دست های تو از دست می داد رنگش را غم
..
تلخ بود.. متأسفم
از توجه و مهرتون ممنونم