من یک ضمیر مقطوعم
تو کسری مختوم به من
اینگونه مفروض است دستانت، دستانم
شگفتا
تقدیرم خموده و در خلوت حضور
انتظارم بفرسود
مسدودم سیاهی میتراوم امروز
حاشا ز فراق
رقعه هایم در باد
همه مسرورند ، من اندر مغاک
ظهورِ آبگونت را چه وقت؟
من
دربسترِ دیدارم ، روانه ی هر نوازش
و مرا نوازش ، سرکشِ الفِ هر آه
ایمانم ترسیده است
مرا نیوشیدن نیاز...
رها.ط
از شب گذرا تر
از ضمیر ها گریزان
چشمان به رنگ میش . گرگ صفت...!
دستان پر مهرم را تنفر
او کیست؟ به هیچکس نمیماند
رهاط