بانو ی خورشید
از اولین قطره ی اشک با من ها پیوند خورده ای
بهاران است که آه هایم را شانه می زنی
بر لبانم تبسم می گماری
سرمه ی عشق بر چشم داری
در بین دستانت
عشق ، حقیر می شود
رها ط
نتراویده هایم را
آل نوشید...
شیطان در او دمید
و دستانم مچاله شد
آه... چکامه های خاتم و شعر های شرحه شرحه
رها ط
به نفس هایت دروغ نگو
تو، مرا می خواهی ، با آن آغوش
خودت را بازی می دهی
باران شور می شود
مارا فوت می کنی
نم می کشیم
اندکی به من خیره شو
سهم من شبی چند خط از توست
از آن نگاهی که
حرف هایم را می جود
کاش در افکارت می زیستم
با یک او ، بدون تو ، شاد
می روی با سایه ای که
سرنوشت شومش را
گاهی هم می زند
رها ط