ز نگاهت پیداست که غَمَت پابرجاست
ز دلم غم جاریست که دِلَت با غمهاست
رها ط
آینه ، میگرید...
دستان کوچکی ، اشک را پاک....
نوازش ها
از چه نشئت میگیرند؟...
افکار ابترم
نوازش میخواهند...!
رهاط
تجسم چشم هایت , مرا ربوده است....
بدنبالم نگردید
من عاشق این فقدانم
وقتی به معصومیت نگاهت
شراب خورانده اند
به ، که سراغ چشم مرا
از خالی قلبت بگیری...