...تکین بانو...

مجموعه اثار ادبی رها طاهری

...تکین بانو...

مجموعه اثار ادبی رها طاهری

گود




چشمانم گود رفته است 
با نبودت کشتی می گیرد
 آن رویت  زنگ می زند
فرار می کنم  
 از آهنگ هایی که 
 ریخته اند در خیابان 
از صندلی ماشینت که  
 دهانش را باز کند  
 فرو می روم در جیب چپ پیراهنت 
فرار می کنم از تو 
از منی که در ذهنت ، من نیست  
هر روز سیاست می کِشد 

حواس برایت نگذاشته است 
برچسب رویش را درست بخوان 
تاریخ انقضایش خیلی وقت است شلیک شده  به قلب شب 
   ماه را نمی بینی ؟  

  به جرم قتل عمد اعدام شد  
 
فرار می کنم 
از منی که دیگر من بشو نیست
پشت درخت دستانت ، یک جای امن 
بغضم منفجر می شود
 آمبلولانس در ترافیک بخارپز می شود 
آن رویت را از قلبم در می آورم 
روی تخت در بیمارستان  دستهایت را فشار می دهم
 
           (تورو خدا بمون ، بخاطر من قوی باش ، نذار اون یکی برنده شه ، قوی باش ) 

دکتری هراسان شنا می کند:  
عشق زیادی از دست داده است 
بیماری خاص یا حساسیت داروویی؟؟؟
-ندارد فقط آن رویش زنگ زده است ...
عشق از دستاند می چکد 
اتاق عمل دندان هایش را به هم می کشد
دکتر امید را بیرون می اندازد 
جاده سیر می شود 

(ما همه تلاشمونو کردیم ولی متاسفانه اون روی بیمارو از دست دادیم  ... یکم عشق تو رگاش باقی مونده بود که به اون یکی تزریق کردیم اما عدل و خنده و درک کاملا از بین رفتن ... تنها چیزایی که داریم یه منطق یه طرفست و مقدار زیادی درد و بی حوصلگی) 

به دیدارت می آیم 
بال هایم را فراموش کرده بودی 

   (اینا چین دیگه)

    (-بیا مال تو) 

زخم عمیقی که پر از باروت است را نمی بینی 

چشمهایت هنوز بی نظیر است...

 خنده ای سر می دهی  ، خنده ام سر می دهد  ، نجابت تن می دهد
بال ها را از پنجره به بیرون می اندازی تا   پرواز  کنند...
 لبخندِ لبانت راه شیری را آسفالت می کند، اشک هایم را ایزوگام می کند...
 
اما یک عمر
 مرخصی لازم دارد 

حبابی به من می دهی،  
تا آخرِ عمر از آنِ من است

کودکانه می خندم 
حباب را مار زبانت نیش می زند
 زخم ، غم ، اشک  را حاوی است 

اشک ها می رقصند ،  لبخند... 
تشکر را آه می کشم 
خواهش می کنی 
که بمانم 
آن رویت را بخاطر می آورم 
 هنوز به او مدیونم 
کافی شاپ خوبی سراغ داری 
که زهر مار های خوبی دارد 
روبرویم می نشینی 
مرا بجای من نیش می زند
عقربِ واژه هایت

در زبانم یک مورچه ی کوچک قایم کرده ام 
گاهی افکارت را گاز می گیرد
زخم زبانم را دیدی اما
عینکتان را اشتباه زده بودید 
سوزن در دست  مادر بزرگت  فرو  می رود 

می مانم 
خنده هایم را بسته بندی می کنیم 
به پشت ماه می اندازیم 
خدا پیدایش می کند 
به من پشت می کند و کمی ، به زمین تزریق می کند 
لبخندت در می زند 
صندلی زیبا یش را فراموش کرده 
 چال ِ روی ِ گونه ات را ، می برد 

دلم را گرم می کنم    شیر اشکم را باز می کنی    عشق را حمام می کنیم 
می گویم : نفس کم می آورد 
می گویی: مانند تو عجول نیست،  عشق است ،  عشق ...     نمی میرد...! 
سیلاب شد     غرق می شدم که      کفشت را گرفتم
روی آب ماندیم

نفسش گرفت 
قفسه ی سینه اش را فشار دادم 
بغض ها را بیرون داد 
بهتر شد 

مغرور شدی که عشقت آبشش دارد و مرا انتخاب کردی !!!!!
کسی که عشقش خفه می شود ...!!!

منت ها سرم می گذاری
گردنم کج می شود
دیر می شود
ماهی ها خود کشی می کنند 
کوسه اعتصاب غذا می کند 

اما
 من شیر اشکت را باز نکرده بودم 
عشق ِتو هم

نفس می کشد

شش دارد

ویک پایش از آن یکی
کوتاه تر است

چند روز بعد 
مادرم می پرسد چشمانت گود رفته است ؟ کی باز می گردد؟
غم ها را از دور دهانم پاک می کنم 
می بوسمش

دروغ را شلیک می کنم

(خیلی زود بر می گرده )

افق پاره می شود
خورشید متولد...

زنگ در گردن گوسفندی 
تاب بازی می کند



رها ط

نظرات 18 + ارسال نظر
ashena جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ب.ظ

benazir bud vaghean ziba bud

از توجهتون ممنونم

roh شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:06 ب.ظ

.
.
بسیـــار عالی بود خانم رها
مدتها بود که متنی به این خوبی نخونده بــــودم
___________!
!

از توجه و مهرتون سپاسگزارم

roh شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:09 ب.ظ

.
.
!
همه مشتــرکیم در یکـــــ چیـــز
تلـــخ تـــلخِ تلــخ
و اعتـــراف می کنم
عاشـــق این مزه های تلخــــم
که در خــــودم می ریـــزم
تــلخ مثل نوشتـــن
زاییـــدن
رویـــیدنــــ
مُــــردن
من قول می دهــــم
تمـــام این تلخی ها را، آنــــجا در بهشت ابدیــــمان
با خـــودم ، به جهنــــم ببــــرم
___________!
!

درووود
واقعا زیبا بود ، مرسی

بابا لنگ دراز شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:32 ب.ظ

سلام
یک داستان پست مدرن با بازی زبانی بسیار محکم
زیبا بود رها خانم عزیز
ترکیب واژه ها واقعا تازه و جذابند
شلیک دروغ
غمهای دور دهان
عقرب واژه ها
رقص اشک
عشق ریزی در بیمارستان
دندان اتاق عمل
بخار پز آموبولانس
واقعا زیبا و در خور تحصین هستند
فرار میکنم از منی که دیگر من بشو نیست...
آفرین دختر خوبم
البته من در داستان نویسی پست مدرن و یا پسامدرن مطالعه ی زیادی ندارم
اما پون ایهام و ایجاز آن به متن داستان شعریت میبخشد قالب آن را به دید شعر مورد تعمق فرار میدم...
به امید پیشرفت روز افزون شما عزیزم

سلام
از نقد و توجهتون ممنونم

پرویز شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.aliparviz.blogfa.com

سلام رها
فکر کنم این شعرت رو سه چهار باری خوندم
خیلی چیزای خوب تو شعر هست
باید یک کم دقیق تر بشم روی شعر
ولی چرااینقدر طولانی؟

سپاس از توجهتون
احتمالا به دلیل اصل روایتگری شعر ، که یه جورایی اونو شبیه داستان کوتاه کرده
خیلی سعی کردم کوتاه تر بنویسم ، اما هربار که خوندم دیدم حتی یه کلمه رو و هم جا به جا کنم یا بر دارم شعر مبهم تر میشه و احساساستم رو بیان نمی کنه
از لطفتون ممنونم

پژمان رنجبر شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:10 ب.ظ

رها جان شعراتو خوندم سبک متفاوتی داری بسیار زیبا و بدیعه لذت بردم درود بر شما که آینده بسیار روشنی براتون متصورم فقط کمی سعی کن شعرتو از تجربیات شخصی دور کنی و جهانی تر و بی تاریخ مصرف تر بنویسی سبکت جالبه و من قلمتو دوست دارم

از لطف و نظرتون ممنونم
حتما از نظرتون نهایت استفاده رو می کنم

کوروش همه خانی شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:14 ب.ظ http://bidesorkh@hotmail.com

چه زنگار های عاشقانه و صمیمی و ساده که محتوایی ژرف را نشان می دهد ..تمام حس های درونی از شاعری بر می آید که با کلمات صمیمانه رفتار می کند .همیشه با شعری تازه شدی مرا به وجد کار ها یت با خبر کن .قربونت برم تبریک

جناب همه خانی گرامی
از لطف و مهر شما سپاسگزارم

hadi شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ب.ظ https://www.facebook.com/hadi.rahmani.14

خیلی زیبا و قشنگ نوشتی رها ی خوبم
تداعی تصاویری که ساختی ذهن رو با خودش به هرجا که میخواد میبره
فقط کمی بیشتر دوست داشتم که نوشته ات رو کمی کوتاهتر کنی تا گیراییش بیشتر بشه
البته شاید این نظرم بیشتر بخاطر اینکه خودم کوتاه مینویسم باشه اما شکل جدیدی داشت که دوستش داشتم
مرسی :)

ممنون از لطفتون ، من خودم هم با آثار کوتاه بیشتر رابطه بر قرار می کنم و این اولین تجربه ی من در بلند نویسی بود ... سپاس از توجهتون ...

saeed ajoodani شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ب.ظ

ﻧﻮﺷﺘﻨﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﺮﮐﯿﺒﯽ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺯ ﺗﺼﻮﯾﺮﻫﺎﯾﯽ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ .ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺮﻭﻑ ﺭﺑﻂ ﺑﻬﻢ ﻭﺻﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺴﺘﺮﻩ ﺍﯼ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻥ ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺍﺳﺖ.
ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺎﻩ ﻭ ﺳﺒﮑﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻧﻮﻋﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﻝ ﺫﻫﻦ ﻭﺭﯾﺎﻟﯿﺴﻢ ﺟﺎﺩﻭﯾﯿﺴﺖ ...ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﻌﺮﺗﺎﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻡ ..ﭘﺎﯾﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ

سپاس از نظر و توجهتون گرامی

نگار شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ب.ظ

عالی بووود.
چه کردی!
ممنونم

ممنونم عزیز ... لطف دارین

jingo یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ق.ظ

دوگانه به نظر میاد شعرات ؟!!
یه زمانی بد میگه از کسی و یه زمانی میشه گفت خوب و محبت آمیز
دلیلش حالهای مختلفه یا مخاطبای مختلف ؟؟

شعر رو احساس آدم میگه نه خوده آدم دوست عزیز ، احساس هم متغیره آدم گاهی شاده و گاهی غمگین گاهی عاشقه و گاهی دلخور ... دلیلش فقط حس و حال مختلف میتونه باشه :)... ممنون از توجهتون

محمد جنابادی یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ http://mohammadjenabadi.blogfa.com/

زیبا می نویسید
و تشکر از مادر محترمتان که وبلاگتون رو به من معرفی کرد
اما پیشنهاد می دهم به ادیت نوشت‌هایتان بیشتر همت کنید
چون مطمئنم موفق تر خواهید بود
زنده باشید

ممنون از لطفتون ، چشم حتما از نظرتون استفاده می کنم

پژمان رنجبر یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ق.ظ

تو بی نظیری دختر.....درود بر قلمت

سپاس از لطفتون ...

roh دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ق.ظ

.
.
.
.
بیــــدار می شـــوی
راه می روی و روزهـــایی پــر از تــــکرار
روی تـــنت کشـــــ می آیــــد
آرام می نشینـــــی و در درونتـــــ جنگهای جــ‌ ـهانی را وصلــــــه می زنی
و خـــــوب می دانـــی !
زنــــدگی تو را در خــــودت گــــره می زنــــد
_____________!!
!

واقعا زیبا
سپاس

roh دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ق.ظ

.
.
این چندتا شعر آخــــر خیلی عالی بودن
البته تمام متن های شما خوب بودن
ولی من سبک نوشتاری این چند تا رو خیلی بیشتر دوستـــ داشتم !
___________!
!
موفق باشیـــد

ممنون از لطفتون

پژمان رنجبر دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:47 ب.ظ

سلام ........خیلی از شعرهاتونو خوندم بی هیچ تعارفی باید با صدای بلند بگم شما بی نظیرید کارتون فوق العادست من در تک تک شعراتون فلسفه دیدم انقدر به وجد مدم که نمی دونم چه باید نوشت شما یک پدیده در ادبایات امروز ما هستید .عالیه عالیه

سلام
خیلی لطف دارید جناب رنجبر
از توجهتون واقعا سپاسگزارم

malekian جمعه 14 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:41 ب.ظ

سلام رهای عزیز؛
چنذ شعر اخیرت را دیدم ؛ در جای خود بسیار زیبا بود دوسمان به ادازه کافی تعریف کرده اند من میخواهم فقط چند نکته رو بگم بدون هیچگونه اغراقی ؛
1_ جسارتت در سرودن شعر قابل احترام است ؛
2_بن مایه های شعرهات به داستان کوتاه نزدیک است ؛ تصویر سازی هات از جنس تصویر سازی های داستانی ست تا شعری
3_به همین دلیل اتفاقات قشنگی که در شعر هات هست تحت الشعاع زمینه داستانی قرار گرفته
4_اشارات جدیدی چون آمبولانس در بخارپز و پارکیسون زمین خیلی زیبا و هایلایت هستن
5_سعی کن حتی المقدور افعال را حذف کنی که هم حالت تعیلق ان بیشتر باشد و هم خلاصه تر و به شعر نزدیکتر
6_هرچه شعرت کوتاه تر و موجز تر باشد عیار شعری اش
بیشتر است .سوژه هایت را هدر نده گلم.
7_شعر زیاد بخون بخصوص اشعار شاعران جوان ومدرن رو
8_ کتابهاو مقالات مبانی نظری شعر رو حتما با دقت بخون
فعلا همین ها که گفتم ؛ امیدوارم موفق باشی که شایستگی و استعدادشو داری . از من هم کاری بر بیاد در خدمتم . سلام برسون خیلی

سلام
خیلی خیلی ممنونم از نکات بسیار آموزنده وقابل احترامتون
بسیار لطف کردید و سپاس از توجهتون

علیرضا دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:15 ب.ظ

توی کامنت ها خوندم که برخی دوستان این شعر زیبارو اگه کوتاه تر می بود بیشتر دوست میداشتند اما من با دوبار خوندنش هم متوجه بلندی شعر یا بقولی داستان پست مدرن نشدم
توی این شعر ترکیب هایی هست که برام خیلی تازگی داشت و باورم نمیشد که بشه ازشون به این زیبایی استفاده کرد.
به احترام این شعر تمام قد می ایستم

خیلی خیلی ممنون از لطف و توجهتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد