من ، زنی که در عمق ِ تفاوتها آبتنی میکند
و دستانِ تو ، بدنبال ِ عام
رها ط
کس ندانست
تقدیرِ این آهوی گریان
در بیشه ی چشمانت
رهاط
سر بر گریبانِ سایه ات میگذارم٬
خورشیدِ نقاشی ها خاکستری میشود...
بی گناه بود شبی که از تاریکی می گریخت تهی ماند آغوشِ ماهِ عاشق ِ خورشید و محزون گنجشکک لال در شفق... رها ط
بی گناه بود
شبی که از تاریکی
می گریخت
تهی ماند
آغوشِ ماهِ عاشق ِ خورشید
و محزون
گنجشکک لال
در شفق...
از شیار قبای شب
خورشید را میبیند
این چشمان بارانی
چتر مژگانت
کجاست ؟
که دوید ن
و نرسیدن ؟